۱ |
چون عيسی سخنان خود را به پايان رساند، به شاگردانش گفت: «همانطور كه میدانيد، دو روز ديگر عيد پِسَح آغاز میشود. در اين عيد مرا دستگير كرده، بر صليب خواهند كشت.» |
۲ |
*** |
۳ |
در اين هنگام، روحانيون و مشايخ قوم در خانۀ قيافا، كاهن اعظم، گرد آمدند، |
۴ |
و با يكديگر مشورت كردند كه با چه حيلهای عيسی را دستگير كرده، بكشند؛ |
۵ |
ولی تصميم گرفتند اين كار را به هنگام عيد نكنند تا آشوبی براه نيفتد. |
۶ |
اما عيسی به بيتعنيا، به خانۀ شمعون كه قبلاً جذامی بود، رفت. |
۷ |
سر سفره، زنی با يک شيشه عطر گرانبها وارد شد و عطر را بر سر عيسی ريخت. |
۸ |
شاگردانش وقتی اين عمل را ديدند، اوقاتشان تلخ شد و گفتند: «حيف از اين عطر كه تلف شد. او میتوانست آن را به قيمت خوبی بفروشد و پولش را به فقرا بدهد.» |
۹ |
*** |
۱۰ |
عيسی كه میدانست به يكديگر چه میگويند، فرمود: «چرا از اين زن ايراد میگيريد؟ او خدمت بزرگی به من كرد. |
۱۱ |
فقرا هميشه دور و بر شما هستند، ولی من هميشه با شما نمیباشم. |
۱۲ |
اين زن در واقع با ريختن عطر روی من، بدن مرا برای دفن آماده كرد. |
۱۳ |
باور كنيد در هر نقطۀ جهان كه انجيل موعظه شود، خدمتی نيز كه اين زن به من كرد، ذكر خواهد شد.» |
۱۴ |
آنگاه يهودا اسخريوطی كه يكی از دوازده شاگرد عيسی بود، نزد كاهنان اعظم رفت |
۱۵ |
و گفت: «چقدر به من میدهيد تا عيسی را به شما تحويل دهم؟» آنان سی سكۀ نقره به او دادند. |
۱۶ |
از آن هنگام، او بدنبال فرصت مناسبی بود تا عيسی را به ايشان تسليم كند. |
۱۷ |
روز اول عيد كه طی آن همۀ يهوديان نانهای غير فطير را از خانههای خود دور میكردند، فرا رسيد. شاگردان عيسی نزد او آمده، پرسيدند: «شام مخصوص عيد را كجا آماده كنيم و بخوريم؟» |
۱۸ |
او در جواب گفت كه به شهر نزد فلان شخص رفته، بگويند: «استاد ما میگويد وقت من رسيده است، و من و شاگردانم در منزل شما شام مخصوص عيد را خواهيم خورد.» |
۱۹ |
شاگردان اطاعت كردند و شام را در آنجا تدارک ديدند. |
۲۰ |
شب، عيسی با دوازده شاگرد خود سر ميز نشست. هنگام خوردن شام او به ايشان گفت: «يكی از شما به من خيانت میكند.» |
۲۱ |
*** |
۲۲ |
همه از اين سخن غمگين شدند، و هر يک با اندوه زياد پرسيدند: «آيا من اين كار را خواهم كرد؟» |
۲۳ |
او جواب داد: «آنكه دستش را اول با دست من بسوی بشقاب دراز كرد، همان كسی است كه به من خيانت میكند. |
۲۴ |
البته من بايد مطابق پيشگويیها رحلت كنم، اما وای بحال كسی كه مرا به مرگ تسليم كند. بهتر بود كه اصلاً اين شخص بدنيا نمیآمد.» |
۲۵ |
يهودا نيز كه بعداً به او خيانت كرد، از او پرسيد: «استاد، آيا آن شخص منم؟» عيسی جواب داد: «بلی، خودت گفتی!» |
۲۶ |
وقتی شام میخوردند، عيسی يک تكه نان برداشت و شكر نمود؛ سپس آن را تكهتكه كرد و به شاگردان داد و فرمود: «بگيريد بخوريد، اين بدن من است.» |
۲۷ |
پس از آن، جام را برداشت و شكر كرد، و به آنها داده، فرمود: «هر يک از شما از اين جام بنوشيد. |
۲۸ |
چون اين خون من است كه با آن، اين پيمان جديد را مهر میكنم. خون من ريخته میشود تا گناهان بسياری بخشيده شود. |
۲۹ |
اين سخن مرا فراموش نكنيد: من ديگر از اين محصول انگور نخواهم نوشيد تا روزی كه آن را تازه با شما در ملكوت پدرم بنوشم.» |
۳۰ |
پس از آن، سرود مخصوص عيد را خواندند و بسوی كوه زيتون رفتند. |
۳۱ |
آنگاه عيسی به ايشان فرمود: «امشب همۀ شما مرا تنها میگذاريد. چون در كتاب آسمانی نوشته شده كه خدا چوپان را میزند و گوسفندان گله پراكنده میشوند. |
۳۲ |
ولی پس از آن كه زنده شدم، به جليل خواهم رفت و شما را در آنجا خواهم ديد.» |
۳۳ |
پطرس گفت: «اگر همه، شما را تنها بگذارند، من از كنار شما دور نخواهم شد.» |
۳۴ |
عيسی به او فرمود: «باور كن كه همين امشب، پيش از آنكه خروس بخواند، تو سه بار مرا انكار كرده، خواهی گفت كه مرا نمیشناسی!» |
۳۵ |
ولی پطرس گفت: «حتی اگر لازم باشد، با شما خواهم مرد، ولی هرگز شما را انكار نخواهم كرد!» بقيه شاگردان نيز چنين گفتند. |
۳۶ |
پس عيسی ايشان را به بيشهای آورد كه آن را جتسيمانی میناميدند. او به ايشان فرمود: «بنشينيد و منتظر باشيد تا من كمی دورتر رفته، دعا كنم.» |
۳۷ |
پطرس و دو پسر زبدی يعنی يعقوب و يوحنا را نيز با خود برد. در حاليكه غم و اندوه تمام وجود او را فرا گرفته بود، |
۳۸ |
رو به ايشان كرد و فرمود: «من از شدت حزن و غم، در آستانۀ مرگ میباشم. شما اينجا بمانيد و با من بيدار باشيد.» |
۳۹ |
سپس كمی دورتر رفت و بر زمين افتاد و چنين دعا كرد: «پدر، اگر ممكن است، اين جام رنج و عذاب را از مقابل من بردار؛ اما نه به خواهش من بلكه به خواست تو.» |
۴۰ |
آنگاه نزد آن سه شاگرد برگشت و ديد كه در خوابند. گفت: «پطرس نتوانستی حتی يک ساعت با من بيدار بمانی؟ |
۴۱ |
بيدار بمانيد و دعا كنيد تا وسوسه بر شما غلبه نكند. روح انسان میخواهد آنچه درست است انجام دهد، اما طبع بشری او ضعيف است.» |
۴۲ |
باز ايشان را گذاشت و رفت و چنين دعا كرد: «پدر، اگر ممكن نيست اين جام از مقابل من برداشته شود، پس آن را مینوشم. آنچه خواست توست بشود.» |
۴۳ |
باز برگشت و ديد كه درخوابند، چون پلكهای ايشان سنگين شده بود. |
۴۴ |
پس برای بار سوم رفت و همان دعا را كرد. |
۴۵ |
سپس، نزد شاگردان بازگشت و گفت: «حالا ديگر بخوابيد و استراحت كنيد… اما نه، حالا زمان آن است كه در چنگ بدكاران گرفتار شوم. |
۴۶ |
برخيزيد و برويم. نگاه كنيد، اين هم شاگرد خائن من!» |
۴۷ |
سخن عيسی هنوز به پايان نرسيده بود كه يهودا، از راه رسيد. همراه او عدهای با شمشير و چوب و چماق نيز آمده بودند. آنان از سوی سران قوم يهود فرستاده شده بودند. |
۴۸ |
شاگرد خائن به همراهان خود گفته بود: «هر كه را ببوسم، همان است؛ او را بگيريد.» |
۴۹ |
پس يهودا مستقيم بسوی عيسی رفت و گفت: «سلام استاد!» و صورت استاد خود را بوسيد. |
۵۰ |
عيسی گفت: «دوست من، كار خود را زودتر انجام بده!» پس آن عده جلو رفتند و عيسی را گرفتند. |
۵۱ |
در اين لحظه يكی از همراهان عيسی شمشير خود را كشيد و با يک ضربه، گوش غلام كاهن اعظم را بريد. |
۵۲ |
عيسی به او فرمود: «شمشيرت را غلاف كن. هر كه شمشير بكشد، با شمشير نيز كشته خواهد شد. |
۵۳ |
مگر نمیدانی كه من میتوانم از پدرم درخواست كنم تا در يک لحظه، هزاران فرشته به كمک ما بفرستد؟ |
۵۴ |
ولی اگر چنين كنم، پيشگويیهای كتاب آسمانی دربارۀ من چگونه جامۀ عمل خواهند پوشيد؟» |
۵۵ |
آنگاه رو به آن عده كرد و گفت: «مگر من دزد فراری هستم كه با چوب و چماق و شمشير به سراغم آمدهايد؟ من هر روز در برابر چشمانتان در خانۀ خدا بودم و به مردم تعليم میدادم؛ چرا در آنجا مرا نگرفتيد؟ |
۵۶ |
بلی، میبايست اينطور میشد، چون تمام اين وقايع را انبياء در كتاب آسمانی پيشگويی كردهاند.» در اين گيرودار، تمام شاگردان، او را تنها گذاشته، فرار كردند. |
۵۷ |
پس آن گروه، عيسی را به خانۀ قيافا، كاهن اعظم بردند. در آنجا تمام سران يهود جمع بودند. |
۵۸ |
در ضمن، پطرس هم از دور به دنبال عيسی میآمد تا وارد حياط خانۀ كاهن اعظم شد و كنار سربازان نشست تا ببيند بر سر عيسی چه میآيد. |
۵۹ |
كاهنان اعظم، و در واقع، تمام اعضای شورای عالی يهود جمع شده بودند و به دنبال شاهدانی میگشتند كه به دروغ به عيسی تهمت بزنند، تا بتوانند به مرگ محكومش كنند. |
۶۰ |
ولی با اين كه چند نفر را يافتند و آنان نيز شهادت دروغ دادند، ولی سخنان ايشان با هم يكی نبود. سرانجام دو نفر را پيدا كردند كه میگفتند: «اين مرد میگفت من میتوانم خانۀ خدا را خراب كنم، و آن را ظرف سه روز باز بنا نمايم.» |
۶۱ |
*** |
۶۲ |
آنگاه كاهن اعظم برخاست و به عيسی گفت: «خوب، چه میگويی؟ آيا آنچه میگويند صحت دارد؟» |
۶۳ |
ولی عيسی خاموش ماند. كاهن اعظم به او گفت: «به نام خدای زنده از تو میخواهم جواب بدهی. آيا تو مسيح، فرزند خدا هستی يا نه؟» |
۶۴ |
عيسی جواب داد: «بلی، هستم؛ و يک روز مرا خواهيد ديد كه در دست راست خدا نشستهام و بر ابرهای آسمان به زمين باز میگردم.» |
۶۵ |
ناگهان كاهن اعظم لباس خود را دريد و فرياد زد: «كفر گفت! كفر گفت! ديگر چه احتياجی به شاهد داريم؟ همه شنيديد چه گفت! چه رأی میدهيد؟» همه فرياد زدند: «بايد بميرد!» |
۶۶ |
*** |
۶۷ |
آنگاه به صورتش آب دهان انداخته، او را زدند. بعضی نيز به او سيلی زده، |
۶۸ |
با ريشخند میگفتند: «ای مسيح تو كه پيغمبری، بگو ببينم چه كسی تو را زد؟» |
۶۹ |
اما پطرس هنوز در حياط نشسته بود كه يكی از كنيزان كاهن اعظم نزد او آمد و گفت: «به گمانم تو نيز همراه با عيسای جليلی بودی!» |
۷۰ |
ولی پطرس در حضور همه منكر شد و گفت: «من اصلاً از گفتههايت سر در نمیآورم!» |
۷۱ |
اندكی بعد، در كنار در، كنيز ديگری به او برخورد و به آنانی كه در آنجا بودند گفت: «اين مرد نيز با عيسای ناصری بود.» |
۷۲ |
پطرس دوباره انكار كرد، و حتی اين بار قسم خورده، گفت: «من اصلاً اين مرد را نمیشناسم.» |
۷۳ |
ولی كمی بعد، كسانی كه آنجا ايستاده بودند پيش پطرس آمده، به او گفتند: «تو حتماً يكی از شاگردان او هستی، چون لهجهات جليلی است!» |
۷۴ |
پطرس اين بار شروع كرد به لعنت كردن و قسم خوردن و گفت: «من اصلاً اين مرد را نمیشناسم.» درست در همين هنگام خروس بانگ زد، |
۷۵ |
و پطرس گفتۀ عيسی را بخاطر آورد كه گفته بود: «پيش از اينكه خروس بخواند، تو سه بار مرا انكار خواهی كرد.» پس بيرون رفت و زارزار گريست. |
Persian Bible (FACB) 2005 |
Persian Contemporary Bible Copyright © 1995, 2005, 2018 by Biblica, Inc.® |
متی ۲۶:1 |
متی ۲۶:2 |
متی ۲۶:3 |
متی ۲۶:4 |
متی ۲۶:5 |
متی ۲۶:6 |
متی ۲۶:7 |
متی ۲۶:8 |
متی ۲۶:9 |
متی ۲۶:10 |
متی ۲۶:11 |
متی ۲۶:12 |
متی ۲۶:13 |
متی ۲۶:14 |
متی ۲۶:15 |
متی ۲۶:16 |
متی ۲۶:17 |
متی ۲۶:18 |
متی ۲۶:19 |
متی ۲۶:20 |
متی ۲۶:21 |
متی ۲۶:22 |
متی ۲۶:23 |
متی ۲۶:24 |
متی ۲۶:25 |
متی ۲۶:26 |
متی ۲۶:27 |
متی ۲۶:28 |
متی ۲۶:29 |
متی ۲۶:30 |
متی ۲۶:31 |
متی ۲۶:32 |
متی ۲۶:33 |
متی ۲۶:34 |
متی ۲۶:35 |
متی ۲۶:36 |
متی ۲۶:37 |
متی ۲۶:38 |
متی ۲۶:39 |
متی ۲۶:40 |
متی ۲۶:41 |
متی ۲۶:42 |
متی ۲۶:43 |
متی ۲۶:44 |
متی ۲۶:45 |
متی ۲۶:46 |
متی ۲۶:47 |
متی ۲۶:48 |
متی ۲۶:49 |
متی ۲۶:50 |
متی ۲۶:51 |
متی ۲۶:52 |
متی ۲۶:53 |
متی ۲۶:54 |
متی ۲۶:55 |
متی ۲۶:56 |
متی ۲۶:57 |
متی ۲۶:58 |
متی ۲۶:59 |
متی ۲۶:60 |
متی ۲۶:61 |
متی ۲۶:62 |
متی ۲۶:63 |
متی ۲۶:64 |
متی ۲۶:65 |
متی ۲۶:66 |
متی ۲۶:67 |
متی ۲۶:68 |
متی ۲۶:69 |
متی ۲۶:70 |
متی ۲۶:71 |
متی ۲۶:72 |
متی ۲۶:73 |
متی ۲۶:74 |
متی ۲۶:75 |
متی 1 / متی 1 |
متی 2 / متی 2 |
متی 3 / متی 3 |
متی 4 / متی 4 |
متی 5 / متی 5 |
متی 6 / متی 6 |
متی 7 / متی 7 |
متی 8 / متی 8 |
متی 9 / متی 9 |
متی 10 / متی 10 |
متی 11 / متی 11 |
متی 12 / متی 12 |
متی 13 / متی 13 |
متی 14 / متی 14 |
متی 15 / متی 15 |
متی 16 / متی 16 |
متی 17 / متی 17 |
متی 18 / متی 18 |
متی 19 / متی 19 |
متی 20 / متی 20 |
متی 21 / متی 21 |
متی 22 / متی 22 |
متی 23 / متی 23 |
متی 24 / متی 24 |
متی 25 / متی 25 |
متی 26 / متی 26 |
متی 27 / متی 27 |
متی 28 / متی 28 |
|
|
|
|
|